loading...

وبلاگ سید محمدجوادحسینی

mohammadjavadhosseini

بازدید : 235
چهارشنبه 29 مهر 1399 زمان : 0:37

شکایت از روزگار

مفضل بن قيس، سخت در فشار زندگی واقع شده بود. فقر و تنگدستی، قرض و مخارج زندگی او را آزار می‏ داد. يك روز در محضر امام صادق، لب‏ به شكايت گشود و بيچارگی­‌های خود را مو به مو تشريح كرد: فلان مبلغ‏ قرض دارم، نمی‌­دانم چه جور ادا كنم، فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدی‏ ندارم، بيچاره شدم، متحيرم، گيج شده ‏ام، به هر در بازی می‏ روم به رويم‏ بسته می‌‏شود. در آخر از امام تقاضا كرد درباره‏ اش دعايی بفرمايد و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فرو بسته او بگشايد.

امام صادق به كنيزكی كه آنجا بود فرمود: برو آن كيسه اشرفی كه‏ منصور برای ما فرستاده بياور. كنيزك رفت و فورا كيسه اشرفی را حاضر كرد. آنگاه به مفضل‏ بن قيس فرمود: در اين كيسه چهار صد دينار است و كمكی است برای‏ زندگی تو.

مفضل بن قيس گفت: مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم اين نبود، مقصودم فقط خواهش‏ دعا بود.

امام فرمودند: بسيار خوب، دعا هم می‏ كنم، اما اين نكته را به تو بگويم، هرگز سختیها و بيچارگی ­های خود را برای مردم تشريح نكن، اولين اثرش اين است‏ كه وانمود می‌‏شود تو در ميدان زندگی زمين خورده‏‌‌‌ای و از روزگار شكست‏ يافته ‏ای، در نظرها كوچك می‌‏شوی، شخصيت و احترامت از ميان می‌‏رود.

منبع: داستان راستان، استاد شهید مطهری

دیگه دست در دست هم رو ادامه نمیدمU^U
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی